کبوتری می شوم بال می زنم به بالای مرقدت می رسم ولی به تو نه. آخر آنقدر بزرگی که من آسمان را می پیمایم ولی تو را نه. ای مهربان، ای عاشق کبوتران، ای قبله گاه مردم و ای سرپناه عاشقان، در بی کران کبوتران با عشق می خوانند تو را، کبوتران شهر ما دوست دارند ببینند تورا . دوستت دارم امام.
دلم را به تو می سپارم و تا بی کران پرواز می کنم تا وقتی که بفهمم وجودت را. می شود دستم را بگیری، من را بالا بکشی. دستم را بگیری و قلمی در آن نهی. به من یاد بدهی نور را بشنوم و بزرگی ات را حک کنم و بر سینه آسمان نور را بکشم. تا وقتی که کبوتران به آسمان بی کران نگاه می کنند به سمت نور بیایند و مثل من از تو بخواهند بالا بکشی آن ها را.
آن وقت حرمت خالی از کبوتران و شانه هایت زیر سنگینی آن ها خم خواهند شد...
درسا اسماعیلی پور مقدم - قاین
برگزیده بخش قطعه ادبی رده سنی کودک (جشنواره سوم)